روزهای بعد از 26 سالگی ام
دنبال راه حلم
این جور موقع ها نمیدونم باید چی کار کرد تا شدت ازاری ک داری میبینی کمتر بشه
شاید تفاوت ها و دیدنشون راه حل خوبی باشه ، اگ بتونی ببینیشون دلسرد میشی، اگ بتونی...
چن وقت پیش ی دوست میگفت درد فقط بیماریای جسمی نیست، این حال و روز ما ، همین اشفتگی
و بیقراری روحمون درد بزرگ بی درمونیه ک باید از خدا براش شفا خواست ...
راست میگفت ...خدایا ازت شفا میخوام...
ب کی میشه اعتماد کرد؟!
و با اکراه جوابشونو میدم و ..... خب حق دارم
خدایا چقدر سخته باور این همه بد شدن آدما
از عصری همش یاد این جمله میفتم : اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید...
هفته قبل
تحمل ادما رو نداشتم ! همش فک میکردم کاش میشد بدون حرف زدن با ادما باهاشون ارتباط برقرار کرد
یا اصلا نیاز نبود باهاشون ارتباط برقرار کنی مثلا کاش میشد بری سر کار ولی با همکارات حرف نزنی ! o_O
یا همش فک میکردم کاش میشد اصلا ادمیزاد گشنه و تشنه نشه ! ینی اینطوری دیگ زحمت غذا خوردنم کم
میشد (رسما دیوانه شده بودم :)))) بدتر از همه اینک ازین ناشکری ها ناراحت بودم چون خیلی چیزا هس ک
هست و اگ نبود ... مثل سلامتی خودمو و عزیزانم ، مثل کارم و ...
ی موزیک نمیدونم از کجا تو گوشی پیداش شدو جای اینک بشه مرحم زخم شد نمک روی زخم
نمیدونم این چی بود ولی هر بار ک گوشش دادم های های گریه کردم ، اصلا قابلیت اینو داره ک همه ی
غمبادای وجودتو ب اشک تبدیل کنه :)
این هفته اروم ترم ، انتظار هیچ اتفاق خوشحال کننده ای رو هم ندارم ...
زن همسایه
ولی هیچکس نمیگ چی شده ک اینطوری شده
تو گرما و تو سرما کنار در خونه ی ما و روبروی سوپر شوهرش راه میره و هذیون میگ
غم از نگاهش از حرفاش از اشکاش جاریه
هر روز صبح ک میرم سر کار و عصر ک برمیگردم تو همون ی تیک جا در حال قدم زدنه و ...
هر روز صبح ب من سلام میکنه و چنگ میزنه ب دلم با این حالش
اینجایی ک این زن وایساده جایگاه ی مادره ؟! روزگار چ بلایی سرش اورده؟! ینی چن تا بچه داره
و شوهرش ! چرا دکتر نمیبرنش ! چرا ب فکرش نیستن ! چرا درمانش نمیکنن !
هر روز این سوالا رو از خودم میپرسم و هر روز جوابی ندارم
مامانم میگ حتما بچه هاش دیوونش کردن
خدایا ینی میشه من سلامت این زن رو ببینم ؟ چی میشه مگ ؟
کنج عزلت
چن روزه دارم با خودم کلنجار میرم ک برمو دل خواهرم نشکنه ولی نتونستم
نمیتونم تو اون جمع نفس بکشم جتی... تو این مهمونی های خواهرم انگار ی بار صدتنی میزارن
رو شونه های نحیفم ...
خدا کنه ازم دلخور نشه
چنین چرا دلتنگم ؟! چرا بیزار ؟!
حتی حوصله ی کارای وقت گذرون همیشگی رو هم ندارم !
حوصله ی تلگرام ، حوصله ی سایتای تفریحی ، حوصله ی پرسه زدن تو صفحات ادبی و انجمن های
شعر و شاعری رو ک همیشه ازشون لذت میبردمو هم حتی ندارم !
از 7 صبح بیدارم ولی هر کاری ک ب ذهنم رسیدو رفتم سمتش حوصلم نکشید ک نکشید
میخواستم امروز برم حرم ولی حتی حوصله ی این کارم نداشتم :(((((
حس غریبی دارم ، نمیدونم شاید بشه اسمشو گذاشت همون بیزاری ، بیزاری از همه چیزو همه کس
بیزاری ب معنی تنفر نه ! ب معنی ناامیدی ، ب معنی خستگی، ب معنی ...
بیخیال بابا!
چپ و راست تو گوشم حرف عاشقانه بزنه ک حسمو نسبت ب خودش تغییر بده !
دختر 14-15 ساله ک نیستم
ازش بدم میاد خدایا این دیگ از کوجا پیداش شد :| :| خدایا لطفا هر چ سریعتر راهیش کن سر وقت ی نفر دیگ
لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
رهایی
سر اخرم حسابی نصیحتش کردم، ی طرحم با هم ریختیم برای رهایی ...
اگ تا اول ماه مبارک اتفاق خاصی نیففته ک باید این طرحو اجرا کنیم، مث ی دوره ی درمان میمونه
مث خوردن داروهای تلخی ک موجب سلامتیت میشن و خوبیش اینه ک مطمئنم ب اثربخشیش...
چ طوری میتونن؟!
بی ادبی و بی نزاکتی بعضی افراد بدطوری توی ذوق میزنه! حالم بده ازین ادما
ادمای اطرافم ک ب طرز عجیبی با منو خلق و خوی من تفاوت دارن ، ی مشت ادم بی ادب ک
هرچی ب زبنشون میاد میگن، اصلا باورم نمیشد دخترا و قشر مثلا تحصیل کرده و هم سن وسال من
بتونن اینطوری باشن! بی ادب کمه برای وصفشون! زاویه ی دیدشون ب زندگی خلاصه میشه توی پست ترین
مسائل زندگی یک انسان ...!!!
وای ... وای ...